من آبان نیستم با ضعف همیشگیش. من قوی هستم. من از تأیید نشدن و حتی از ترک شدن نمیترسم. من به ترسم اجازه نمیدهم من را ضعیف کند. اجازه نمیدهم من را در موقعیت توهین شنیدن و خواهش کردن و عذرخواهیهای دنبالهدار قرار بدهد.
آبان چه میکرد؟
گوشی من را، ایمیل من را، وبلاگ من را، سابقه مرورگر لپتاپ من را، صفحههای باز شدهی من در کافینت را و هر جایی که اندکی به «من» تعلق داشت زیر و رو میکرد. آبان در خیالش من را هرزه و خائن و دروغگو ساخته بود و دنبال مدرک اثباتش بود. نه من را رها میکرد و نه دست از تفتیش هر نگاه و هر سکوت و هر نفس من برمیداشت.
آبان تا آن آخرین لحظه هم میخواست که من بمانم. عوض شوم و بمانم. اما تا آن آخرین لحظه هم دست از آن چیزهای مریض که توی مغزش بود برنداشت. من از یکجایی دیگر خسته شدم.
گفتم به درک. گفتم اصلاً این مردک چه کسی است که اینطور من را بازجویی میکند؟ اصلاً مگر من چه کردهام؟ سیمکارت و همه پسوردهایم را یکجا بهش داده بودم. دیگر چه باید میکردم؟ همه رازهایم را تسلیمش کرده بودم. دیگر چه باید میکردم؟
رفتیم محضر و چند تا امضا زدیم و آمدیم خانه و یکباره شد صاحب همهچیزم. چرا؟
بعدش هی مخفیگاه ساختم. اکانت مخفی. فولدر مخفی. رؤیای مخفی.
میآمد هیستوری ماهواره را چک میکرد میگفت چرا این همه شبکه میبینی؟ حق داشت؟ نمیدانم. شاید. ولی این حرف را وقتی میزد که ما دیگر از هم جدا افتاده بودیم. که خودش بارها گفته بود «ما مثل دو فنر زنگ زده به هم گیر کردهایم، باید از هم رها شویم که به حرکت دربیاییم.» دو تا همخانهی بیربط بودیم. به خودم میگفتم آخر به این غریبه چه ربطی دارد؟ به خودش چه میگفتم؟ یادم نیست.
من آبان نیستم اما کارهای او را میکنم.
از ۷ خرداد تا الان که ۲۱ آبان است، بیشتر شبها یواشکی به سراغ گوشی مهدی رفتهام. تلگرامش را چک کردهام. مسیجهایش، را تماسهایش را، ریز مکالماتش را از ایرانسل گرفتهام.
من آبان نیستم چون مهدی توی خیالهایم هنوز شکل خودش است، کمی کدرتر، کمی دورتر شاید، ولی مهدی من است. اما ترس از این که اتفاق بدی بیفتد. چه اتفاقی؟ مثلاً اگر من حواسم نباشد گولش بزنند؟ نمیدانم. شاید. ترس از این که وقتی که من حواسم نیست برود. وقتی بفهمم رفتنی شده که خیلی قبلترش من را ترک کرده باشد. در دنیای دیگری بی من باشد. بی من خوب باشد.
حسها و خشمهای آن سالهای خودم را به یاد میآورم. به مهدی حق میدهم که خشمگین باشد از من. به خودم حق میدهم که بترسم. به آبان حق میدهم که میترسید.
ولی نمیگذارم این ترس من را به آبان تبدیل کند. من از او جدا شدهام. من از هرچیزی که او باشد جدا میشوم. من آبان نیستم.
درباره این سایت